معنی دسته بندی
لغت نامه دهخدا
دسته بندی. [دَ ت َ / ت ِ ب َ] (حامص مرکب) گرد کردن. فراهم کردن. بهم پیوستن. || به دسته کردن. دسته بستن. به قسمتهای منظم تقسیم کردن. || تعصب. تحزب. گروه گروه کردن.
- دسته بندی کردن، دسته بستن.
- || به گروهها و حزبها منقسم ساختن.
- || طبقه بندی کردن. ورجوع به دسته بستن شود.
بندی
بندی. [ب َ] (ص نسبی) اسیر. گرفتار. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). اسیر و گرفتار. ج، بندیان. (ناظم الاطباء). اسیر. (ترجمان القرآن). زندانی. ج، بندیان. (فرهنگ فارسی معین). محبوس. مسجون. مغلول:
بندیان داشت بی زوار و پناه
برد با خویشتن بجمله براه.
عنصری.
برفتن همچو بندی لنگ از آنی
که بند ایزدی بسته ست رانت.
ناصرخسرو.
تو بیچاره غلط کردی ره در
نجست از بندیان کس جز تو فریاد.
ناصرخسرو.
بدست اندرش بندی ناتوان
ز من در غم عشق نالنده تر.
مسعودسعد.
هرکه در بند تو شد بسته ٔ جاوید بماند
پای رفتن بحقیقت نبود بندی را.
مسعودسعد.
پذیرند از تو شاهنشاه و صاحب
همه گفتارها بندی و پندی.
سوزنی.
بندیان ز بند جسته برون
آمدند از هزار شخص فزون.
نظامی.
بسی بنده و بندی آزاد کرد
ز یزدان به نیکی بسی یاد کرد.
نظامی.
وگر کشتی آن بندی ریش را
نبینی دگر بندی خویش را.
سعدی.
و گروهی بخلاف این مصلحت دیده اند و گفته که در کشتن بندیان تأمل اولیتر. (گلستان).
غربیل بندی
غربیل بندی. [غ َ ب َ] (حامص مرکب) غربال بندی. عمل غربال بند. رجوع به غربال بندی شود.
خوازه بندی
خوازه بندی. [خوا / خا زَ / زِ ب َ] (حامص مرکب) آذین بندی شهر. آیین بندی شهر. (یادداشت بخط مؤلف).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
حل جدول
کلاسه کردن داده ها
دسته بندی
صفآرایی
رده بندی، طبقه بندی
معادل فارسی کلاسه بندی
بندی
دربند، اسیر
فارسی به انگلیسی
Assortment, Scale
دسته
Band, Batch, Battery, Bevy, Block, Body, Bunch, Bundle, Category, Circle, Clan, Class, Cluster, Clutch, Cohort, Company, Corps, Covey, Crop, Crowd, Division, Faction, Family, Force, Fraternity, Gang, Grip, Group, Handhold, Handle, Hold, Key, Nest, Number, Outfit, Pack, Package, Party, Persuas
دسته دسته کردن
Assort, Classify, Distribute
دسته دسته شدن
Assort
فارسی به عربی
تشکیله، فئه
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به آلمانی
Splitterpartei (f)
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسیر، بازداشت، دربند، زندانی، محبوس،
(متضاد) آزاد، دربند
معادل ابجد
535